من برگشتم

خدایا شکر بار ها و بارها که تونستم دوباره برگردم.

آخه اسم سایت وبلاگم یادم رفته بود و اشتباهی می زدم !!!!

 

دلم برای خوته خودم تنگ شده بود ولی وقتی فهمیدم که خونه قدیمیم هنوز هم پا بر جاست بی نهایت خوشحال شدم. این بهترین اتفاق اول هفتم بود....

 

 

مثل خر تو گل موندم.



طعم زندگی برام تلخه ..... محاسباتم همه اشتباه از آب در اومده... مهمتر از همه اینکه حرفایی که به عنوان یه دوست بهش زده بودی بر علیهت استفاده می کنه !!!!


پس آدم به کی اعتماد کنه ؟؟؟؟؟

حالم مثل آدمهایی که افسردگی بعد از زایمان میگیرن....







من انتظارم خیلی بالاتر از از اینها بود.

دل ناگرانی ها

نزدیکه عروسیته حدودا؛ دو ماه دیگه مونده... داری میدویی. آرایشگاه ببین. لباس ببین.. دنبال عکاسی برو...

یه دنیا لذت داره.. با آرامش کارهات رو میکنی ... و بعضی وقتها هم غرق میشی تو لذت انجام دادنش. بعد از بیرون اومدن از هر کدوم از اتلیه ها دلت می خواد محکم بغلش کنی و لباتو رو لباش فشار بدی... ولی حیف که اینجا ایرانه !

بعد میرید یه جایی که فیلم برداریش خیلی خوبه.. یارو فیلم بردار تیزرهای تبلیغاتیه...  یه دوماد دلقک رو بهت نشون می دن که کلی می خندید.  بعد یه فیلم آروم... خلاصه خیلی خوشت می یاد با اینکه قیمتش خیییییییلی نجومیه!

نگرانی... از اینکه اون روز خوب نشی از اینکه همون روز تبخال بزنی ا.. از اینکه ناخونات همش دارن میشکنند... از اینکه بارون مییاد از اینکه باد میشه.. از اینکه هنوز لباس سفارش ندادی ... از اینکه دنبال خریدات نرفتی... خلاصه از زمین و زمان نگرانی.. می خوای همه چیز برات فوق العاده راضی کننده باشه. همونطور که همیشه بوده.

بعد نگاش می کنی و اون با یه لحن خیلی جدی بهت میگه... خیلی عاشقتم دیوونه.
با تمام وجود لبخند میزنی و بعد آروم میشی... دیگه چیزی برات مهم نیست !