بیایید بفهمیم نه فکر کنیم که خیلی می فهمیم!

یه زمانی مینویسی و می نویسی و مینوسی نقد می کنی . زجر می کشی فکر میکنی. بعد به یه جایی می رسی می گی خوب که چی. کدوم یکی از حرفام شنیده شد. کدوم کار اشتباهی تغییر کرد و درست شد.
و همه با همون وضع زندگی می کنند.
تو هم باید همون طور زندگی کنی شاید اشتباه میکنی که شکایت میکنی حرص میخوری ناراحت میشی.
فقط باید سره اون کسی که می خواهد حق تو بخوره داد بکشی و و بکوبی تو سرشون چون اگه اینکارو نکنی اونها میزنند تو سرت و بعد هم رو سرت خراب میشه و به باسن مبارکشون هم نمی یارند.
کی گفته خوبی خوبه.کی گفته نیکی ککنید. کی گفته مهربون باشید؟ اگه این کارها رو کنی همه رو سرت سوار می شن.
نمی دونند که جواب محبت محبته و تشکر. نمی فهمند! و جالب اینجاست که هیچوقت هم سعی نمی کنند که بفهمند.
چون همیشه افرادی که می فهمند تحت فشار و مورد آسیبند.
اونهایی که نمی فهمند که نمیفهمند!و فکر میکننند که خیلی میفهمند.
و وای که این بدترین درده

لحظه های بی تو بودن!

آهنگ لحظه های بی تو بودن....  معین تموم فضای ماشین رو پر کرده بود و زن و شوهر داشتن راجع به پیدا کردن کار صحبت می کردند. مرد برگشت و گفت: مریم خانوم برام دعا کنید این کار برام درست شه!
دلم یه جوری لرزید.
خدا می دونه که اگر او اتاق خالی طبقه سوم مال من بود حتما بهش می دادم.
تو دلم دعا کردم خدایا هیچ مردی رو پیش زنش شرمسار نکن!

و در فراسوی زمان بدنال دستان گرم تو می گردم تا حلقه کنی دور شانه هایم و مرا در گرمای وجود خود محو کنی...