بازگشت

دو روز گذشته ، ناراحته... نمیدونی چرا. میگه دوستش همش بهش زنگ می زنه و خیلی ناراحته که قالش گذاشته و نرفته آلمان.هیچی نمیگی.. باز موبایل زنگ میزنه و باز هم همون بهانه : آقا جان نمیتونم از اداره مرخصی بگیرم. سه تا کار مهم دارم که باید انجام بشه. باز صورتش می ره تو هم تو باز نگاش مینی. حال و روزت بهتره .چند روز از اون قضیه گذشته.

فرداش زنگ میزنه میگه اگه میخواست بره آخرین مهلتش دوشنبه است. بهش میگی آخه تو که بلیطت رو پس دادی بلیط گیرت می یاد . می گه زنگ زده ماهان گفتن اگه تا ساعت 10 فردا بیای بلیط هست. بهش میگی زنگ بزن رزرو کن. می گه رزروی نیست فردا باید بره بگیره. میگه منتظره نظرت میمونه. بهش می گی برو. میگه اگه نخوای نمیرم. ولی تو میدونی که دیگه دلش اینجا نیست. به زور نمی خواهیش . میگی برو. باز تا شب 10 بار دیگه ازت می پرسه. بازم بهش میگی که که بره و ناراحت نباشه. فکر میکنی براش خوبه... فکر میکنی که باید دور بشه و با تمام وجود دلش می خواد که بره و تو رو هم اذیت نکنه. فکر میکنی که احتیاج داره دوباره پیدات کنه. هر چند که ازش دور میشی.

با هم میرید خرید فردا شب عازمه. تخته نرد و زیر لیوانی چوبی و گلدون و چند تا خرت و پرت دیگه و کلی پسته و تخمه و  .... 

باهاش خداحفظی میکنی ...

آرومی.. و مادرت نمیتونه درک کنه که چی شده ، تو که تا دیروز مخالف بودی و امروز با خوشحالی قبول کردی...  مطمئن نیستی که خودشم متوجه شده باشه که تو چه انتظاری داشتی. .. 

فردا شده نزدیک ساعت 3 شده و تو هنوز ازش خبر نداری سه بار با مادرش صحبت کردی و یکی دو بار هم اون زنگ زده و قرار شده هر طور که هست شماره دوستش رو پیدا کنه تا بتونی ازش خبری بگیری و لی از هیچ جا خبری نیست و داری دیوونه میشی... اینقدر که میشینی و براش یه میل میزنی. خیلی وحشتناکه.. یکساعت دیگه هم گذشته ساعت نزدیک 4 شده موبایلت زنگ میزنه یه شماره عجیب غریب فوری ورمیداری. و یه آه می کشی... خیالت داحت میشه

 

فرداست شماره معکوس شروع شده از 10 – 9- 8- 7- 6- 5- 4- 3- 2- 1- و دیگه تمومه...

زود گذشت زیاد سختی نکشیدی. اینقدر سر کار سرت شلوغ بلده که به سختی میرفتی خونه! اینم از شانس تو.

مانتو هندی تو میپوشی . یه شال هندی سرت میکنی . یه خال هندی میذاری و صندل های هندی تو پات میکنی.  خیلی خوشگل می شی . میری و براش 7 تا شاخه گل رز گلبهی می خری و با خواهرت میری فرودگاه. یه SMS عاشقونه خوش آمد براش میزنی تا هر وقت که موبایلش رو روشن کرد متوجه بشی. سر ساعت میرسه و موبایلش رو روشن میکنه بهت زنگ میزنه. میری یه ترمینال دیگه . اشتباهی . خانمه میگی شما مگه هندی هستید؟ خواهرت میگه حالا مگه چی میشه! تو میگی: آره یه رگم هندیه. زنه با هیجان میگه ااااااااا چه جالب . جدی میگی.؟؟؟؟؟؟؟؟ و تو آروم میذاری میری. ترمینال اشتباهه. باید بری اون یکی.  میری و منتظر میشی. از تو تلویزیون هایی که کنار هم چیدن میبینیش. بعد ناپدید میشه. میدونی از راه میرسه. بعد میبینیش که از پشت یک عالمه چمدون سرش پیداست. و با چشماش داره تک تک منتظرا رو نگاه میکنه تا ببینتت. زود میری جلو  و بغلش می کنی. دلت خیییییییییییییییییلی براش تنگ شده. میرید جلو بعد زود خواهرت رو صدا می کنی. اونم مییاد و دستش رو می اندازه دور گردنش. بعد تازه متوجه دوستش میشی که پشتش بوده. و خانوادش اونها زود میرن ولی شما منتظر می مونین تا خانوادش بیان دنبالش. خودش خواسته که اونها دیر بیان. بعد مبرین خونه اونها. و شب هم میرسونتتون.

خیالت راحت میشه!

آروم میشی.

همه چیز تموم شد و آرومی و خیلی خوشحالی که خوشحاله و بهش خوش گذشته.

 

پسر کوچولوت بازم مال خودته!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نوید جمعه 15 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 02:47 ب.ظ http://ExE.BlogSky.com

سلام مریم بانو .. مطالب جالب و خوندنی مینویسی خوشحال میشم به منم یه سری بزنی و تبادل لینک کنیم منتظرم.

نوید... پسر جنوب .. دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 04:06 ب.ظ http://ExE.BlogSky.Com

سلام دوست عزیز خوبی ؟ خوشی ؟ سلامتی ؟ واسه بار دوم هم اومدم اما...!!
آرزومند آرزوهایت نوید { پسر جنوب } منتظرم .. بیا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد