یلان قصه مادر بزرگ خوابیدند
و خواب نان و شراب و زن و هوس دیدند
پدربزرگ همیشه از عشق و خون می گفت
و این جماعت نامرد از آب ترسیدند
و بوی گند ریا جا نماز را پر کرد
و قبله ها همه رو به سراب چرخیدند
حیا به سادگی از چشم پاک حوا رفت
و نسل آدم و حوا به نطفه گندیدند
خدا کند که تو بیایی که عشق برگردد
که عاشقان همه در ابتذال خوابیدند
این و تو یه وب لاگ خوندم و خیلی خوشم اومد زمونه الانه ما همینه.
سلام وقت کردی به منم سر بزن سهیل