درد و دل

بازم خسته ام

چرا؟

خودم هم نمی دونم.بعضی وقت ها یه چیز های ساده به قدری بهم بر میخوره که نگو و نپرس!!!!!!!!!!!

 

خیلی وقته که چیزی ننوشتم و لی بعد از مدتی دیدم که دوست دارم که بنویسم و دوستام و داشته باشم. دوست دارم اونچیزی که حس میکنم رو روی صفحه بیارمو دوستای رنگارنگم دخترو پسرو زن و مرد از هر سن و سال با هر مرام و مسلک داشته باشم.دوستایی که بعضی هاشون رو اصلا اصلا ندیدم و نمیشناسم .کسایی مثل ناز خانوم که خیلی به من لطف داره و فکر می کنم که اسمش واقعا" برازندشه.

خلاصه بازم دلتنگی به سرم زد و مجبورم کرد که بنویسم و بدونم که دیگران چی فکر میکنن. بعضی وقتها لازمه که دیگرانه نامرئی رو به اون اعماق چیزی که حس میکنی یا فکر میکنی راه بدی تا هم خودت حال بهتری داشته باشی هم بدونی که بقیه چه جوری فکر میکنن.
 آره برای من لازمه!!!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد